آمدن خاله سونا
سلام ستاره ناز من حالت خوبه قند بلا
منم خوبم خدا رو شکر
این هفته هم باید امشب دوری از بابایی رو تحمل کنم تا انشالله به سلامتی فردا بیاد انشالله که همسر عزیزتر از جونم تو همه ی کارا و درساش موفق باشه .... عاشقتمممممممممممم شوشو نفسم ....
خلاصه منم از صبح دانشگاه بود و واقعا امتحانای ترم از دو هفته بعد شروع میشه و من هنوز نخوندم و نخوندم و نخوندم و کار عملی هام مونده .... خیلی زیبا و شاد .... نمی دونم چرا این طوری شدم به قول ما روان شناسا دچار خستگی روانی خصوصا از درس شدم .... اما عاشق رشته ام هستم خدا جون ممنونممممممممممممممم و عاشقتم مهربون خالقم ..........
خلاصه از دانشگاه امدم خونه مامان جون و خاله سونا که خاله ی مامان جون هستن هم از یه کشور دور امدن و حسابی ما رو خوشحال کردن .... وای اینقدر با محبتن که نگو و نپرس خیلی محبتشون برام جالب بود حالا یادم نمیاد شاید بچه بودم من و دیده باشن اما اینقدر ناز و خوب برخورد می کنن ....
منم امدم تو قلعه ارامش درس خوندن خودم(طبقه سوم خونه مامان جون اینا) و مثلا می خوام پاور پوینت فطرت رو برای درس روانشناسی دین درست کنم .... اگه این نی نی وبلاگ بذاره...
راستی هفته بعد یه امتحان ترم دارم همش می ترسم یادم بره ....
خدا جونم عزیز دلم مهربونم روان شناسم خالقم : کمکم می کنی؟ چشم امیدم به کرامت توه و مثل همیشه ازت می خوام به ذهنم توان بدی و به قلبم و به وجودم و به فکرم ..
توکل بر تو که عاشقتم .... ممنونم خدای خوب و عزیزم ...
همسر جونم خیلی دلتنگتم ... لحظه ها رو واسه دیدنت می شمرم ....