فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 21 روز سن داره

نفس طلایی

به یمن بودنت

سلام نفس ظلایی من سلام فرشته کوچولو و ناز من سلام فاطمه مهربونم سلام عشقم عزیز دلم این حدود سه ماه به قدری تند گذشت که دلم نمی خواد روزها بگذرن دلم می خواد متوقف شم و نگاهم که گره خورده به نگاهت تا همیشه تو وجودم بمونه... شیرین تر از عسلم ... هرچقدر خدا رو برای بودنت شکر کنم کمه... الحمدلله... امسال ماه مبارک یه ظور دیگه بود... اصلا این مدت همش ماه مبارکه به یمن بودنت...  دعا کن برامون که خنده های توی خوابت حاکی از امدن فرشته هاست... التماس دعا از همگی .... امشب به رسم رفاقت دعا کنین... 
8 تير 1395

آش نذری

سلام بر گل دلم حالت خوبه فندقی ؟ از من نپرس که جریان داشتم این چند روز ... شنبه اش جو رو خونه ی مامان جون فاطمه گذاشتیم و الحمدلله دور همی هم خیلی خوش گذشت و هم خیلی خوشمزه شده بود گرچه جای خاله جون مریم، خاله جون فاطمه . خاله جون زینب خیلی خالی بود ...  بعد امدیم خونه و حال من رفت رو به وخامت وای تا صبح با اون حال بی حالی بیدار بودم سرما خوردم بدجور ... هنوزم در گیرشم ... خیلی سرماخوردگی بدی بود ... داره بدجور کلافه ام می کنه ... امروزم زده به سرم و سرفه هام بیشتر شده ... از یکشنبه هم بابایی رفته تا امتحاناش و بده و من خونه مامان جون اینام و دلم واسش یه ذره شده تازه باید دو روز دیگه هم صبر کنم .... بهترینم تراشکار ماهری شده ام ... ب...
26 دی 1391

امروز...

سلام نازنینم ...  دلم خواست بنویسم با اینکه حرفی نداشتم .. امروز صبح کله پاچه خوردیم مهمون اقاجون ... البته این صبح که میگم ساعت 12.30 بودااا ... اخه جمعه ها وقت خواب راحت و بدون دغدغه است...  بعد هم خونه رو مرتب کردم اما جاروش موند... ظهر رفتیم بیمارستان لاله دیدن دوست مامان جون منصوره ... بعدم رفتیم خونه طاهره خاله ام برای دیدن عزیز جون طفلک اصلا حالش خوب نیست ... خیلی بی قراره ... بعدم رفتیم خونه همسایه بالایی برای عرض تسلیت و.... بعدم شام رفتیم خونه مامان جون منصوره ... بعدم رفتیم پرینت گرفتیم و بستنی خوردیم مسعود ... و بعد امدیم خونه ... وای که کلی کار دارم 3 هفته دیگه امتحانامه .... هنوز هیچ کار نکردم نه درس خوندن نه کار ...
17 آذر 1391

یه کوچولوی ناز

سلام کوچولوی ناز من ... خوبی جیگرم ؟ امروز رفته بودیم خونه ی خاله ام و یه نی نی ناز یعنی پسر دختر خاله ام به اسم امیر عباس و دیدم که عاشقش شدم هزار ماشالله ... خدا حفظش کنه ... اینقدر دلم هوات و کرده که حد نداره مهربونم ...  بعد از اونجا هم رفتیم امام زاده علی اکبر چیذر که عالی بود الحمدلله ...شام هم مهمون بابایی رفتیم خاتون تو شریعتی که پیتزاش عالی بود ... ممنونم مهربون ترینم ... همسر عزیزم          عاشقتم شوشو نفس ................................ ...
24 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد