امروز...
سلام نازنینم ...
دلم خواست بنویسم با اینکه حرفی نداشتم .. امروز صبح کله پاچه خوردیم مهمون اقاجون ... البته این صبح که میگم ساعت 12.30 بودااا ... اخه جمعه ها وقت خواب راحت و بدون دغدغه است...
بعد هم خونه رو مرتب کردم اما جاروش موند... ظهر رفتیم بیمارستان لاله دیدن دوست مامان جون منصوره ... بعدم رفتیم خونه طاهره خاله ام برای دیدن عزیز جون طفلک اصلا حالش خوب نیست ... خیلی بی قراره ... بعدم رفتیم خونه همسایه بالایی برای عرض تسلیت و.... بعدم شام رفتیم خونه مامان جون منصوره ... بعدم رفتیم پرینت گرفتیم و بستنی خوردیم مسعود ... و بعد امدیم خونه ... وای که کلی کار دارم 3 هفته دیگه امتحانامه .... هنوز هیچ کار نکردم نه درس خوندن نه کار عملی اما خدا بزرگههههههه.... بعدم اینکه دو هفته بعد بلیط مشهد گرفتن برا ختم اما من باید بمونم چون درس هام مونده ... اما احتمالا بابایی برای چهلم مادر بزرگش میره .... تا ببینیم خدا چی می خواد ...
عاشقتم نازپرم