حاج اقا ...
سلام حاج اقا مجتبی تهرانی ... سلام حاج اقا ... نمی دونم چرا اینقدر ناگهان دلتنگ مجالستون شدم ...
چون اونجا ، فقط تو مجلس شب احیا شما خدا رو می دیدم ... خدا رو می شنیدم ... خدا رو با تک تک سلول هام حس می کردم ... وقتی می گفتین یا غفار الذبوب ... یا ستار العیوب ...
هیچ کس نمی فهمه حس ام رو مگر اینکه یه شب احیا مسجد جامع بازار بوده باشه ... تا حالا نفس حقی مثل نفس شما رو درک نکرده بودم ...
حاج اقا ...
خدا ممنونم که پیوند من و همسری رو حاج اقا خوندن ...
فردا 18 مهر روزی بود که اولین و اخرین بار از نزدیک دیدمتون 5 سال پیش ... و شما با کمال احترام و تواضع دم در ایستاده بودین و به هممون خوش آمد گفتین و بعد عقد ما رو خوندین .. وقتی همسری بهتون گفت برامون دعا کنین شما فرمودین برای چند نسلتون دعا کردم .... خدا شکرت... ممنونم که چنین نفس حقی واسطه ی وصل و محرمیت ما شد ... ممنونم خدا ....
اللهم صل علی محمد و ال محمد ... فسمع ندایی اذا نادیتک و اقبل الی اذا ناجیتک ...
هر شب ماه مبارک بعد از این سخت دلتنگ صدایت می شویم
شام احیا لحظه قران به سر بی قرار ربنایت می شویم
حاج اقا التماس دعا دارم ... خیلی ازتون التماس دعا دارم ...
پ.ن: پنجمین سالگرد عقدمون مبارک همسر عزیزم .... خدایا شکر که معنای لتسکنو الیها رو بهم نشون دادی ... برای همه ی نعمت هایی که بهمون عطا کردی ممنونتم خدا ...