فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نفس طلایی

زود قضاوت نکنیم

1391/9/12 23:21
نویسنده : مامانی
323 بازدید
اشتراک گذاری

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن…  اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا…و کاسه اشک  چشمش روی گونه   خالی شد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

♥ مامان آمیتیس ♥
13 آذر 91 1:51
بخدا بغضم گرفت
فرشته
13 آذر 91 11:58
خیلی قشنگ بود خیلی...
مامان ابوالفضل
13 آذر 91 12:43
زینب خانمی
13 آذر 91 13:49
زیبا بود. تشکر
مامان ریحان جیگر
13 آذر 91 14:21
واقعا جالب بود، خدا کنه اینقدر صبور باشیم که زود قضاوت نکنیم
زهره
13 آذر 91 19:59
واااااااااااااای کباب می کنیا!!!
مامان طاها
16 آذر 91 23:38
سلام گلم.خوبی؟امیدوارم دوری از همسرت به زودی به وصال مبدل بشه.شاد باشی گلم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد