گاهی تلنگری ....
سلام عزیزم خوبی نازنینم؟ منم خوبم اما بابایی جونی سرما خورده و تازه از دکتر امدیم البته بعد از دکتر بابایی از مسعود برام بستنی خرید مرسی عشقم
و اما بگم که دلم خیلی هواتو کرده و تا شهریور و جواب ارشد باید صبر کنم تا ببینم خدا چی برامون رقم زده چون من و بابایی معتقدیم باید یه کار رو درست انجام داد یا درس و درست خوند و یا از لذت داشتن نی نی نهایت استفاده رو برد.... خدای من هرچی صلاحه پیش بیار
اما امشب تو برنامه ی ماه عسل دو تا مهمون اورده بودن که هر دو دچار ضایعه ی بد جسمانی بودن خصوصا یکیشون ... خیلی ناراحتشون شدم بحث جالبی بینشون بود اما چند تا نکته برام خیلی ارزشمند بود یکی اینکه چقدر قران و اهل بیت تو زندگیشون تاثیرات مثبتی گذاشته بود ... (قابل توجه خودم که چرا تا یه مسئله و مشکلی برامون پیش نیاد این طوری با خدا خلوت نمی کنیم؟) و یه نکته ی دیگه اینکه یکیشون درامد زیادی نداشت و قادر به خرید ویلچر نبود وقتی اخر برنامه گفتن که یک نفر بانی شده تا برات بخره وای باورت نمیشه که یه مرد با اون سن و سال اشک تو چشماش جمع شد و باورش نمی شد و کلی ذوق کرد ...
وای که اشکام دست خودم نبود که یه نفر برای ویلچر تو این سن این همه خوشحال میشه و اون وقت ما تموم وجودمون سالمه دست داریم پا داریم می تونیم هر کار بخوایم انجام بدیم اما باز ناشکریم و همیشه مشغول غر زدن .... غر زدن به سر خدا .... طفلک خدا ....
خیلی از خودم شرمنده شدم خیلی زیاد بعد از خدا خواستم من و ببخشه و از عمق جونم شکرش کردم به خاطر سلامتیم .... مسلمون و شیعه بودنم ... پدر و مادر و همسر و خانواده ام ... دارایی های که داریم ... موقعیت اجتماعی و تحصیلیم ... و هزار و یک موردی که زبان از گفتن اونها قاصره و خدا بی منت اونها را به ما عطا کرده و ما اصلا از اون ها به عنوان نعمت یاد نمی کنیم تا شکرگزار باشیم بلکه شاید بیشتر خودمون رو مستحق بیشتر از این ها می دونیم و یه چیزی هم از خدا طلب کاریم ....
وای پناه بر خداااا ....
خدای مهربون من بابت تموم داشته ها و نداشته هام شکر ... خدای مهربون من کاری کن تا باور کنم که تو خالق منی و رازق من .... تو معبود منی و معشوق من .... و من باید مخلوق تو ، عبد تو و عاشق تو باشم و بمونم همیشه و همیشه و همیشه ....
خدای عزیزم دوستت دارم عاشقانه و می بوسمت بندگانه ....