مهمون
سلام نازنینم خوبی ستاره از صبح مقداری مایه های توهم امده تو سرم ... نترسی هاااا از عشق توه گل نازم داشتم اب بامبو ها رو عوض می کردم و در عین حال باهاش حرف میزدم و بعد یه ان تصور کردم تو هستی و من تو تنهایی روزم با تو هم کلام میشم تا بابایی بیاد... البته که ما روزانه چندین بار با همسر محترمه صحبت می نموییم و تصور کردم که بزرگ میشی خانوم یا اقای گل میشی انشالله و در چنین روزی کمکم می کنی اخه واسه شام مهمون دارم و هنوز هچ کاری نکردم فقط ژله رو گذاشتم ، برنج پاک کردم و هویج ها رو برای خورشت هویج خرد و سرخ کردم . خورشت هویج غذایی بسیار لذیذ و دلچسب از خطه ی مردم با هنر و با سلیقه ی تبریزه که من هم رگه هاییم به آنها رفته و بابایی عاشق این غذاست و منم به خاطر گل روش تصمیم گرفتم این غذا رو درست کنم . ولی جات خالی گردگیری و جاروی خونه کاملا مونده و من اصلا حس ندارم پاشم اما باید رفت بدنبال کار.... تازه جالب اینجاست که هنوز خرید واسه مهمونی نکردیم یعنی دیشب ساعت 10 و نیم رفتیم هایپر اما مرغ بسته بندی نداشت و میوه هاش هم خوب نبود حالا قرار شد بابایی زود بیاد و بریم همین شهروند خودمون خرید کنیم . قربان دل خجسته ی خودمان حالا خوبه مهمان مادر شوشو جان است و جاری جان و رودربایستی با مادر شوشو و شکر خدا که جاری جان خواهر جان می باشد
پی نوشت : خونه دسته ی گل شده اما بابایی کار داره نمیاد بریم خرید بدو دیگه بابایی
تازه هنوز برای مادر شوشو کادو نخریدم و باید برم کادو هم بخرم
پی نوشت 2: سلام نفس بابایی امد و با خاله رفتیم خرید و برا مامان جون هم کادو خریدیم الانم ساعت 8 و ربع شبه شام امده است همرا با ژله و ماست و خیار .... حالا منتظریم مهمونا ( یعنی مامان جون اینا و خاله مریم اینا بیان خونه مون)