فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

نفس طلایی

خانه غم ...

1391/2/17 22:35
نویسنده : مامانی
255 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم خوبی گلم ؟ ما هم خوبیم البته بسیار ناراحت نمی خواستم بنویسم اما گفتم شاید درس عبرتی برات باشه و یاداوری برای خودم. عزیز جون حالش خوب نیست و به دلایلی که نمی دونیم چیه متاسفانه بردنش خونه ی سالمندان که کار همه شده اشک و گریه چون اصلا جای عزیز جون اونجا نیست .... یعنی جای هیچ مادری اونجا نیست. من اولین بار بود میرفتم با خاله ها بودم اما وقتی رسیدم و فضا رو دیدم اشکم داشت در می امد مادرای پیری که یه عمر جونیشون و پای بزرگ کردن بچه هاشون گذاشتن و حالا بچه هاشون اونها رو تو زمانی که باید تاج سر باشن سربار حساب می کنند و می برندشون اونجا. وای اگه بدونی چقدر وحشتناک بود هر کدومشون یه جور بودن یکی داد میزد می خواست بره ... یکی تا ما رو دید دعوتمون کرد بشینیم پیشش... یکی گفت امدین اینجا بیاین با ما هم حرف بزنین .... و یه بخش که برای کسانی بود که حالشون بدتر بود و واقعا بد بود ... پرستارا رو هم که خدا خیر بده ... وقتی دل بچه ادم برای ادم نسوزه دل پرستار برای ادم می سوزه ؟ 

وای فقط جلوی اشکام و نگه داشته بودم عزیز جون هم تقریبا چیزی یادش نمی امد و بیشتر از خاطرات خیلی قدیم حرف میزد. خیلی ناراحتم ... خیلی زیاد.... دارم از غم می میرم . اما این یه درس بزرگه یه درس خیلی بزرگ که باید دید در زمان ما ، ما چه طور از پس این ازمایش بر میایم ؟ و واقعا خیلی سخته ادم مادر و پدر خودش و مادر و پدر همسرش براش یکی باشن  یه امتحانه سخته خیلی سخت.... اما گلم یادت باشه از هر دست بدی از همون دست پس می گیری .. همه مون به این زمان خواهیم رسید و دور گردون خواهد گشت و گشت و گشت .... برای امدنش به خونه و برای شفاش خیلی دعا کن ... همه اش تو ذهنمه اصلا نمی تونم اروم بگیرم .گریهگریهگریهگریهگریه

شنیدم یه جوان که بچه ی کوچولو داره و از اقوام دوره دیشب فوت کرده .... خدا صبر... خدا خودت فرجی کن ... خدا ... امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء.... یا مجیب المضطر ....گریهگریهگریهگریه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (16)

♥ مامان آینده ♥
17 اردیبهشت 91 23:13
سلام مهربونم... خوبی؟! وااای چقدر ناراحت شدم...... خیلی سخته دیدن این صحنه ها...... خدایا کمکمون کن برامون درس عبرت باشه... کمکمون کن از پدر و مادرامون تو دوران پیری دلجویی کنیم و حسابی بهشون رسیدگی کنیم و ومواظبشون باشیم
♥ مامان آینده ♥
17 اردیبهشت 91 23:14
آره واقعا همینطوره... از هردست بگیری از همون دست میگیری... محال ممکنه دل پدر و مادرت رو بشکنی و تو دوران پیری شون از خودت برونیشون ولی نتیجه این کارت رو تو دوران پیری خودت نبینی
نایسل
17 اردیبهشت 91 23:16
وای قربونت برم منم تجربه رفتن به خونه سالمندارن رو دارم به قول تو اینقدر تنهان همشون منتظرن فقط بری باهت دردل کنن یادمه خیلی سنم کم بود با دوستام رفتیم از طرف هلال احمر یه خانومی گفته بود به دوستم کی تو جمع تون ساداته بچه ها منو صدا زدن منو بغل کرد دستمو گرفت گفت دعا کن من زود تر بمیرم باهم کلی دردل کرد میگفت از جدت بخواه منو زودتر برم اینقدر گریه کردم که نگو حالم خییلی خراب بود یادمه بهم تسبیح داد بعد ه رفتم دو هفته بعد ازش سر بزنم مرده بود هیچ وقت فراموشش نمیکنم همشون تو چشاشون غم بود خیلی سخت بود خیلییییییییییییییییییییی به قول تو یه قسمتی داشت برای کسایی که حالشون بدتره مارواونجا نبردن از پشت شیشه دیدم وای ادم میبینه اخر عاقبتش چیه یلی میترسه خیلی خدا به خانواده اون جوون هم صبر بده خیلی ناراحت شدم عزیز دلم تسلیت میگم
مامان پورياپهلووون
17 اردیبهشت 91 23:53
خيلي از خوندن مطالبتون ناراحت شدم خدا همه ي بيماران رو شفا بده آمين
مهنوش
18 اردیبهشت 91 1:26
سلام عزیزم...الهی عزیز جون زود خوب بشه...منم واسش دعا می کنم
مریم مامان نخودچی
18 اردیبهشت 91 6:23
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
18 اردیبهشت 91 8:16
خدا آخر و عاقبت ما و پدران و مادرانمون رو ختم به خیر کنه
مریم مامان نخودچی
18 اردیبهشت 91 16:05
عزیز دلمی دوست دارم....
بهـــــــــــــار
18 اردیبهشت 91 16:49
سلا خیلی دلم گرفت من تا حالا نرفتم اما میتونم تصور کنم چه حسی داشتی
مامان ثمین
18 اردیبهشت 91 21:41
سلام.مادربزرگ ها تا وقتی زنده هستند به خدا نعمت بزرگیند .مادربزرگ من دیروز دومین سالگرد فوتشون بود و ما هنوز عادت به نبودش نکردیم و جاشون خیلی خالیه...
بهـــــــــــــار
18 اردیبهشت 91 22:46
میسییییییییییی عجیجم
نرگسی
18 اردیبهشت 91 23:30
عزیز دلممممممم .. ایشالله عزیزجون شفا پیدا کنه یعنی همه ی مریضا شفا پیدا کنن .. خدا هم به خانواده ی اون جوون صبر بده ایشالله
♥●•٠·˙ღ✿عارفه♥●•٠·˙ღ✿
18 اردیبهشت 91 23:32
سلام گلم منم از همین همیشه میترسم فکرش هم بده
نسرین
19 اردیبهشت 91 13:48
خیلی خیلی خیلی ناراحت کنندست. عاطفه و غیرت این دوره شده سیب زمینی. وای بر حال و روز ما
مامان پریسا
19 اردیبهشت 91 18:04
چه بد
زهره مامان آریان جون
20 اردیبهشت 91 0:23
خیلی ناراحت شدم.خدا به خانواده جوونتون صبر بده. خدایا عاقبت همه ما رو خیر کن.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد