با قلبی ....
سلام گلم خوبی ؟ منم خوبم امروز رفتم خونه ی مامان جون اینا و امروزم درس نخوندم البته یه ذره درمان وسواس و خوندم اما واقعا سخته ...
خیلی ناراحتم اخه مامان شما شاگرد اول گروه روان شناسی بالینی دانشگاه علامه طباطبایی ه و همیشه بچه فعال و درس خونی بوده اما نمی دونم این ترم چم شده ؟ واقعا نمی دونم فکر کنم واقعا از اضطراب سختی امتحانا بی خیال شدم و یا شاید نه قطعا خسته شدم به هر صورت 16 سال درس خوندن پشت سر هم مخصوصا سالهای دانشگاه که هم خانم خونه بودم و هم دانشجو خیلی خسته ام کرده .... خیلی خسته ام ... نمی دونم یادته تا چند وقت پیش میگفتم حتما امسال ارشد اما دیدم واقعا نمی تونم...
شاید نه حتما این ها درد دلی بود برای تو که یه ذره دلم باز شه اما باز نشد چه جالب
امشب من بابایی و شام مهمون کردم و رفتیم یه جای جدید (گندمک تو علامه جنوبی ) البته راستش غذاش خیلی خوب نبود یعنی معمولی بود ولی من به روی خودم نیاوردم
با دلی گرفته از این روزگار و با قلبی پر امید از بهبود اوضاع خداحافظ