فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

نفس طلایی

عزیز دلم

1390/7/6 12:20
نویسنده : مامانی
253 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم خوبی ؟ منم خوبم خدا رو شکر دلم برات و برای وبت خیلی تنگ شده بود اما دیگه مدرسه ها وا شده ..... دیگه چه خبرا؟ دیروز رفتم کتابام و خریدم یکی از ارزو های مامانت می دونی چیه ؟ اینکه یه کتاب فروشی داشته باشم و خودم بشینم توش از صبح تا شب کتاب بخونم کتابای جالب و قشنگ ... وای چه ارزوی قشنگی حتی فکر بهش هم لذت بخشه قلب 

راستی یادته تابستون تا ظهر می خوابیدم الان بیا من و ببین همه کلاسام صبح زوده و همش صبحای زود پا میشم خمیازه و سر کلاس دلم می خواد بخوابم خواب البته چون کلاسام و دوست دارم بیدار می مونم ها ......

خلاصه فردا جشن تولد دختر دایی هامه و ما هم دعوتیم و شنبه احتمالا میرم خونه ی دوستم البته هنوز قطعی نیست .... دیروز هم با فایزه جون دوست گلم رفتیم بیرون و خیلی خوش گذشت ... 

دیگه حرف خاصی ندارم که بزنم البته فعلا  نگران نباش تا شب کلی حرف برات پیدا می کنم فعلا پیش به سوی اسیب شناسی روانی 2 بخش اختلالات شخصیت که باید الان بخونمش هوراااااااااااااااااااهورا

دوستت دارم برام تو بهشت خیلی دعا کن ( حرف دلم و الان فقط تو یه نفر می دونی و می فهمی ) ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان ریحان جیگر
6 مهر 90 13:44
موفق باشی
شهرزاد مامان حسین
6 مهر 90 16:14
سلام خانومی. آخی یه مامان دانشجو. چقدر یاد اونموقع های خودم می افتم. سال تحصیلی جدید مبارک خانومی
mamani helena
6 مهر 90 19:56
salam mamani sale tahsili jadido behet tabrik migam yade khodam oftadam zamani ke vase defayeie raftam 8 mahe hamele bodam enshala ke nafaset salemo salamat be donya miyad va be dashtane madari mese to eftekhar mikmone
رادین کوچولو
7 مهر 90 12:12
خاله درسات رو خوب بخون. امیدوارم تو سال جدید تحصیلی همیشه 20 های تپل مپل بگیری
مامان پریسا
7 مهر 90 16:12
سلام عزیزم. سال تحصیلی جدید مبارک موفق باشید. هر چند حوصله درس خوندن ندارم ولی اسم این درس رو که آوردی کلی خاطره برام زنده شد. هوس کردم دوباره برم سر کلاس!!!!
مامان آبتین
9 مهر 90 8:33
منم با شروع مدارس باید از 5:30 بیدار شم در صورتیکه تابستون با آبتین جون تا 11 می خوابیدیم آخه باید برم مدرسه و آبتین جون رو هم بسپارم به مامان جون تا الان که خیلی بهم سخت گذشته این چند روزه اول مهر
مامان وانیا
11 مهر 90 14:21
باورت نمیشه این همیشه رویای من بوده یه کتابفروشی دنج که خودم همه کتاباشو بخونم یا مثل کارتون دیو و دلبر با یکی ازدواج کنم و با یه اتاق کتاب سورپریزم کنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد