مسافرت
سلام گل ناز من سلام عزیز دل من خوبی قشنگ ترینم ؟ خوبی بهترینم ؟
امروز صبح بیدار شدم و رفتم خونه مامان جون اینا و عصری با خاله رفتیم بیرون و همون موقع بابا زنگید و گفت فردا بریم مشهد ؟( اخه چند وقتی می شد حرفش بود اما بابایی این روزا سرش خیلی شلوغ بود و خیلی بعید بود که بتونیم بریم ) منم گفتا اره حتما من که از خدامه ، ولی بابا گفت لیست پرواز و قطار و چک کرده و هیچ کدوم جا نمیداده ( البته از جا نبودن پرواز خوشحال شدم چون اصلا پرواز خصوصا داخل ایران رو دوست ندارم گرچه که سفرای دیگه هم اگه چاره ای جز پرواز داشت قطعا اون راه دیگه رو انتخاب می کردم ) و بابایی گفت که با ماشین بریم منم که دلم ناجور هوای امام رضا جونم رو کرده با کمال میل فبول کردم ، اما بابایی حدود 11 امد دنبالم و من از اون موقع داشتم لباس اتو می کردم و ساک و می بستم الانم بابایی خوابیده اما من هنوز کار دارم ، بابایی میگه همه می خوان بعد از نماز صبح حرکت کنن و ما زود از اذان راه بیفتیم اما راستش و بخوای من اصلا جاده ی شب و تاریکی و دوست ندارم ، اما هر چی خدا صلاح بدونه.
خدای مهربون حافظ تموم مسافرا باش و همه رو سالم به مقصدشون برسون . الهی امین.
من هی اصرار دارم بیشتر مشهد بمونیم اما بابایی میگه که یه شرط داره اونم اینه که بعدش بریم شمال ( یعنی پیش مامان جون منصوره اینا ، مامان بابا که الان تو ویلای شمالشون هستن ) اما من اصلا قبول نمی کنم اخه یه دفعه این کار و کردیم و از مشهد رفتیم سمت شمال و حدود 17 ساعت تو راه بودیم و حسابی خسته شدیم( البته پنجشنبه عروسی دختر خالمه و انشاالله باید حتما تهران باشیم تازه من واسه اون هم کلی کار نکرده دارم )
حالا ببینیم خدا چی برامون پیش میاره ، کاشکی بودی قشنگم تا الان حسابی از رفتن سفر ذوق می کردی و منم برات یه ساک قشنگ می چیدم ( البته که اگه بودی تو ماشین حسابی اذیت می شدی اما هر سختی ای با تو شیرین ترین لحظه است فدات شم )
روی ماه نی نی گلم و می بوسم فدای تو عزیز دلم
(انشاالله اگه عمری بود بعد از سفر میام و کلی برات از خاطرت می گم ، فعلا شبت پر از ستاره نازنینم )