خاطرات امروز
به به سلام به دخمل ناز یا پسمل گلم حال شما ؟ بگو ببینم امروز تو بهشت چی کارا کردی ؟ ما هم خوبیم خدا رو شکر ، امروز کلی کار کردیم اول از همه که صبح با بابا رفتم کلاس زبان یعنی بابایی من و رسوند (ممنونم معین جونم ) خلاصه بعد از کلاس هم رفتم خونه ی مامان جون اینا و فقط یه ساعت دیدمشون اخه بعدش رفتم بالا و حسابی خوابیدم چون صبح زود پاشده بودم و تو هم می دونی که مامانت حسابی خوش خوابه خلاصه ساعت 5 بابایی هی بهم میزنگید اما من همچنان خواب بودم و بعد به دایی زنگیده بود و دایی هم امد و صدام کرد و منم زود اماده شدم و بازم بابایی کلی منتظرم مونده بود (بازم ممنونم معین جونم ) خلاصه باهم رفتیم پاساژ شانزه لیزه تا لباس ببینم برای عروسی دختر خاله ام یکی رو هم پسندیدم بعدش هم رفتیم از اق بانو زولبیا و بامیه خریدیم و از اونجا هم رفتیم قیطریه و اش گرفتیم و رفتیم پارک جمشیدیه افطارمون و باز کردیم بعد هم کلی گشتیم و شام رو هم از بانی ساندیز گرفتیم که غذاش خوب بود .
خلاصه بعدش هم امدیم خونه و من برا سحر لوبیا پلو درست کردم و الان منتظرم که دم بکشه
چه روز پر کاری بود خدا رو شکر خوش گذشت امیدوارم یه روز هم با وجود تو لذت این روز های قشنگمون ، بیشتر و بیشتر باشه نفس طلایی من