فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نفس طلایی

اللهم ارزقنا ....

1392/8/15 16:43
نویسنده : مامانی
364 بازدید
اشتراک گذاری

صلی الله علیک یا اباعبدلله (ع)

راهی شدیم .... توی راه تو ماشین یه cd مداحی بود که داشت در مورد کربلا می خوند ... گریه می کردم و به همسری می گفتم ما داریم کجا می ریم؟ حال غریبی داشتم ... حالی که تا اون زمان درکش نکرده بودم ... اسم کربلا که می امد نا خوداگاه اشک از چشمام می امد ...

راهی شدیم ... دم اتوبوس همه ی اونایی که قبلا رفته بودن گریه می کردن و یه نگاه ملتمسانه ای داشتن ... انگار التماس می کردن که بیان ... این نگاه و تو چشم هیچ کس موقع بدرقه ی مکه و مشهد و بقیه جاها ندیده بودم ... 

راهی شدیم ...

سفر با اتوبوس اونم برای نازپرورده ای چون من ... اونم اولین و اخرین سفر اتوبوسی که داشتم ... سخت بود ... از اول گفتم غر زدن و خسته شدن ممنوع .. اما نه انگار نمی شد غر نزد و جسم کم طاقتم بعد چند ساعت صداش در امد ... گفتم با خودم پس چه طوره که بقیه با این سن و سال پیری و مریضی دم نمی زنن اون وقت منه 21 ساله اینقدر .... بعد ها فهمیدم که ....

رسیدیم لب مرز ... تا صبح بودیم ... حس غریبی داشتم ... حتی ترس از عراق و شرایطش ... اما نه یه ارامش عمیق ام بود ... 

و نجف که نوشتن از خاطراتش باشه برای یه روز دیگه ... چون باید از نجفی بنویسم که تا حالا جایی رو مثل نجف درک نکردم ... از ارامشی که هیچ جای دنیا به جز مسجدالحرام اون رو حس نکرده بودم ... از مسجد کوفه ای که .... باشه در مجال بعد ...

راهی شدیم ...

سمت کربلا .... حال غریبی داشتیم ... اکثر زائرا اشک امونشون رو بریده بود ... وقتی روحانی کاروان از کربلا می خوند دیگه حالمون دست خودمون نبود ... 

راهی شدیم ...

سمت حرم ... کرب و بلا ... ضریح شش گوشه ... 

من بودم و اقا ... 

من بودم و اقا........

نمی تونم بنویسم ... نمی تونم ....

فقط اینکه تو کربلا خود اقا دستشون رو می کشن بر سر زائراشون تا از غم اونجا نمیرن ... خود اقا ارم می کنن زائرا رو ... 

خود اقا .... 

حرم حضرت عباس .... 

خیمه گاه ... وقتی عمود خیمه قمر بنی هاشم به زمین افتاد ... و روضه ی مجسمی که می دیدی و اشک می ریختی ... 

دیگه روضه خونی نبود .. همه جا روضه بود ... غم بود ... اشک بود ... کافی بود سر برگردونی تا تل زینبیه رو ببینی یا قتلگاه ... خیمه گاه ... حرم ... بین الحرمین ... 

شب جمعه حرم و...

اه ...

یادمه شب اخر برای وداع که رفتیم خیلی وداع دلچسبی داشتیم ... یه مداح روضه می خوند و اکثر مردم تو حرم جمع شدن و همه هم صدا ناله می کردیم و سینه می زدیم ... یادمه اون شب ... رفتم جلوی دری که اقایون ازش وارد می شدن ... رفتم و رو به ضریح با صفای اقام ایستادم ... 

گریه ام می گیره وقتی می افتم یاد اون سلام اخر ، این یه بیت از شعری بود که رفتنی تو ماشین داشتم گوش می دادم ...

حال شده بود زمان همون سلام اخر ... سرم و خم کردم به نشان ادب ... با همسری شروع کردیم به سلام دادن ... و دلم و جا گذاشتم .... و دلم موند ... 

رفتیم حرم حضرت عباس و دلم و جا گذاشتم ... 

و خیلی سخت بود اخرین نگاهی که به گنبد زیبای مولای عزیزم انداختم ... اخرین سلام ... 

و راهی شدیم ..

این دفعه به شهر پر از گناه خودمون تهران ... راهی شدیم .... اماااا...

تو مسیر برگشت خبری از غر زدن نبود ... تازه فهمیدم چرا بقیه از اول سفر ساکت بودن ... فهمیدم سکوت نبود جنون بود ... عشق بود ... مستی بود ... در راه اقا ... فهمیدم هم سفرام بار چندمشون بود و می دونستن دارن کجا می رن ... می دونستن دارن می رن بهشت ... 

از اول نوشتن این چند خط اشک مهمون چشمامه و.... 

اقا جون مهربونم ... بدجور دلم هوای حرم باصفاتون و کرده ... خیلی حال دلم غریبه ... اقا جونم .... به حرمت روضه ی امشب که برای ناز دانه شما خانم حضرت رقیه خونده میشه ... به حرمت همه ی اشک هاااا... به حرمت .............. بطلبید اقا ... می دونم که زائری بدتر از من نداشتین اما چه کنم که من مولایی به مهربونی شما دارم ... چه کنم که دلم رو جا گذاشتم ... چه کنم که مجنون شدم ... چه کنم .... 

خدایا راهی مون کن...

اللهم ارزقنا کرب و بلا...

یا حسین

یا ابالفضل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (18)

مامان محمد پارسا
15 آبان 92 18:18
سلام عزیزم زیارتتون قبول انشاالله هر ساله باشه عزیزم واسه ما هم دعا کنید که ما رو هم بطلبن
مامان آرمان
15 آبان 92 18:54
زیارتتون قبول خوش به سعادتتون
مامانی درسا
16 آبان 92 2:32
دوست من اینقده این پستت زیبا و پر انرژی بود که دوست نداشتم تموم بشه ..... خیلی خیلی احساست رو میشد از توی کلمه له کلمه متنت درک کرد ..... زیارت قبول انشاالله همیشه سفرای اینچنینی ..... دوستت دارم دوست من
مامان یاسین
16 آبان 92 14:58
زیارت قبول ایشالا قسمت ما هم بشه
مامان دونفرونصفی
17 آبان 92 0:20
بنام خدا اتوبوس؟ کاش بطلبه آقا من راضی ام پیاده برم خیلی قشنگ نوشتی رفیق یه زیارت مهمونمون کردی ان شا الله به زودی دوباره بری
آسمونی ها
17 آبان 92 13:46
منم دلم و جا گذاشتم و اومدم ... ولی با یه هدیه با ارزش از آقام ... شاید یه روز ازش بنویسم... دلمو گچا بردی؟ با من چه کردی؟ دلم فقط کربلا میخواد آقــــــــــــــــای خوبی ها
سمیرا
18 آبان 92 15:50
آخ گفتی,دلا اونجا مونده,چسم برگشته إن شاءالله خداوند روزی همه آرزومندا بکنه
mamani helena
19 آبان 92 16:36
سلام عزیزم من رفتن به کربلا ارزومه خوش به سعادتت زیارتت قبول باشه ما هم اپ کردیم گلم
عاطفه
19 آبان 92 21:00
خوش به حالت ما هنوز لیاقتش و نداشتیم التماس دعا دوست خوبم
سارا
21 آبان 92 20:13
نوشتم اما مثل اینکه نیومد
ღمامان على اكبرღ
22 آبان 92 16:13
امشبی را که حسین در حرمش مهمان است صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است مکن ای صبح طلوع...مکن ای صبح طلوع.... التماس دعا
مامان پریسا
24 آبان 92 17:30
زیارت قبول عزیزم. التماس دعا. ایشالله اونجا فراموشمون نکردید.
مامان ریحان جیگر
24 آبان 92 18:53
اللهم ارزقنا .... دوباره...با معرفت...
عاطفه
25 آبان 92 21:06
اولا سلام به روی ماهت دوما یه دنیا ممنونتم که به یادمی سوما این چند وقته خیلی به فکرت بودم چون شدید محتاج راهنمایی ام میخوام ارشد علوم تربیتی گرایش مشاوره شرکت کنم به نظرت شدنیه ؟ یا خیلی سخته ؟
زینب
27 آبان 92 13:42
اللهم ارزقنا....
رادین
29 آبان 92 5:09
زیارت قبول
لحظه های من و تو
3 آذر 92 14:12
زیارت قبول . خوشبحالت که رفتی . خوش بحالت که تجربه کردی . خوش بحالت که این حال و هوا رو درک کردی .خوش به حالت
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد