چقدر سخته
چقدر سخته صبح بلند شی و با تاکسی و اتوبوس بری دانشگاه ... بعدم اونجا یه عالمه کار داشته باشی بعد دوباره با تاکسی و تو این گرما برسی خونه اونم کی ساعت 3.30 بعد خودت گرسنه ای حسابی و خسته حسابی ... و شوشو جان تا یه ربع دیگه برسه و خسته و گرسنه تر از تو ... و تو باشی و یه حس درونی که بلند شم ناهار بذارم .... و غمی که از دیشب امده تو دلم ... برات تو یه پست می نویسم ... فعلا برا مامان منصوره دعا کن ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی