می ترسم
سلام مادری من خوبی؟ اول از همه بگم نمی خواستم اصلا و ابدا این پست رو برات بنویسم اما گفتم شاید وقتی بزرگ شدی به دردت بخوره و در حال حاضر همه به درد تموم مخاطبای وبلاگمون ....
امروز بعد از کلاس تو میدون کاج بودم و داشتم از یه خیابون فرعی که یه طرفه بود پایین می امدم که دیدم از جلوم یه ماشین داره میاد که یه خانومه در و باز کرده و هی داره جیغ میزنه ... ماشینه هم هی داره خودش رو به ماشینای دیگه می زنه تا یه راه فرار پیدا کنه .... خلاصه انداخت تو خیابون اصلی و خانومه خودش رو از ماشین پرت کرد پایین و اقای راننده از روی پاهاش با ماشین رد شد ... گویا دزد بوده و خانومه به خاطر همین خودش رو پرت کرده بیرون ... حالا فکر کنید که اقای راننده ی خدا نشناس یه مرد 50 ساله بود و ماشینش هم ارمه اژانس داشت ... اونم کجا میدون کاج ... که همیشه شلوغه ....
وای خدا داشتم از ترس می مردم ... دست و پاهام می لرزید ... نتونستم برم به خانومه کمک کنم اما دلم پیشش موند... می ترسم از تموم گرگ های گرگ صفت جامعه مون .... می ترسم از تموم راههایی که به خاطر نبود تاکسی گاها مجبورم با شخصی برم ... می ترسم از همه ی ادم هایی که به خاطر یه قرون دوزار این رفتارها رو دارن .... می ترسم از شیطون هایی که دور و برمون پرسه می زنن ...
وای عزیزکم اگه تو بودی نگرانی من و می کشت ... نگرانی از سلامتت ... نگرانی از گرگ های جامعه ... دلم می خواد از تهران برم ... اره تهران شهر تولد من ... شهر پدری من ... شهر خونه ی من ... شهر بزرگ شدن من .... شهر شلوغ من ... دارم ازت می ترسم تهران.... و هر روز ترسم ازت بیشتر میشه ....
خدایا خودت حافظ هممون باش ... خودت تموم بلا ها رو از هممون دور کن ... خودت کمکمون کن ...
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
و باز هم فقط با امدن مهدی موعود ترس ها برطرف خواهد شد و ارامش باز خواهد گشت ... امام زمانم ، ارامشم بعد از این همه طوفان ... بیا ....