هم خوب هم بد
سلام گل نازم حالت خوبه ؟ منم خوبم خدا رو شکر تازه از دانشگاه رسیدم و خیلی خسته ام اما باید بلند شم یا علی بگم و هم شام بذارم و هم خونه رو جمع و جور کنم اخه من و بابایی حسابی اروپایی شام می خوریم و نهایت تا 6 باید بخوریم چون معمولا بابایی نهار نمی خوره و وقتی میاد واقعا خسته است . بگذریم...
همون طور که گفتم دیروز تولد بابایی جون شما بود و دوست من فایزه جون و شوهرش برای یه کاری امدن سمت خونه ما ... جات خالی منم شام به مناسبت تولد بابایی همه رو مهمون کردم و با هم رفتیم فرحزاد و شام و اونجا بودیم البته تا حدود 12 ... و خدا رو شکر خیلی خوش گذشت و... این از خوبش و اما ....
دیروز فهمیدم که حال مادر بزرگم خوب نیست و البته عصر رفتیم دیدنشون ولی هنوز وضعیتشون معلوم نیست و خیلی محتاج دعا هستیم .
دیگه اینکه الان که رسیدم خونه پرده ها رو زدم کنار و خونه حسابی روشن شد اما تو همین چند لحظه که دارم می نویسم هوا ابری شد و خونه تاریک ...
اسمون چرا دلت گرفته اخه ؟؟؟
پیش به سوی کارای خونه و شام خورشت قیمه ... هوراااااااااااااااا