هوا بس ناجوانمردانه .....
سلام نازم حالت خوبه ؟ من همچنان بی حالم و متاسفانه بابایی از من بدتره ... و من خیلی ناراحتشم و با زور امروز می خوام ببرمش یه دکتر عالی اخه این دکترای فیگولی بالا شهر بین خودمون باشه اما خیلی .... بگذریم !
وای مامانی دیشب از اون موقع هایی بود که خوشحال بودم از نبودنت اخه نمی دونم چرا یه هو هورا اینقدر ناجور شد خیلی بد یه طوفان تمام عیار و صدای باد وحشتناک که تموم نمیشد من که از ترس بیدار شده بودم و ایت الکرسی می خوندم و با خدا حرف میزدم می گفتم خدایا خودت گفتی شب رو مایه ارامش قرار دادیم ازت خواهش می کنم دوباره ارامشش رو بهمون هدیه بده می گفتم حدیث هست که مردم قدر جونی ، سلامتی و امنیت رو نمی دونند تا وقتی از دستش بدن حالا ای خدای مهربون خودت امنیت رو دوباره بهمون ببخش ... خیلی بد بود ... اگه بودی احتمالا خیلی می ترسیدی عسلم ...
گاهی فکر می کنم با این همه گناه و ناسپاسی ما نسبت به خدا ، خدا بی نهایت مهربونه که ما رو عذاب نمی کنه اون وقت وقتی شبایی مثل دیشب پیش میاد می ترسم که نکنه عذاب خداست ... خدایا تو خیلی مهربونی واقعا مهربونی که ما رو با این همه گناه عذاب نمی کنی خدایا ما رو ببخش و کمکمون کن خوب بشیم همونی بشیم که تو می خوای .... خجالت می کشم از وجود پر مهرت که تو این همه خوبی و من این همه قدر ناشناسم .....
خلاصه امروزم هوا ناجور بود سر کلاس یه هو هوا برفی شد بعد افتاب ....
الانم تازه رسیدم خونه و قرار بود بابا بیاد خونه و با هم بریم دکتر اما الان گفت وحشتناک ترافیکه و شاید خودش بره ... نمی دونم ....
خدایا همون و کمک کن .
دوستت دارم خدای نازم و می بوسمت