صبحت بخیر و شادی
سلام به روی ماهت گل دلم حالت خوبه جونم ؟ ما هم خوبیم خدا رو شکر ... این چند روز از نظر دانشگاه اتفاقات خیلی بدی برام افتاد که واقعا من و به هم ریخت اما دلم نمی خواد برات ازشون بنویسم از ادم هایی که خدای ادعای روان شناسی و مذهبی بودنن ... از ادم هایی که از مارک استاد بودن به خودشون اون چنان مغرور شدن که همه رو زیر پای خودشون می بینن و اجازه هر طور صحبت و برخورد و به خودشون میدن .... از ادم هایی که به جای ارامش روان سوهان روحم بودن .... نمی دونم اما میسپرم به خدا ... همین
دیگه چه خبر ؟
دیشب همگی شام خونه ی مامان جون فاطمه اینا بودیم و الحمدلله خیلی خوش گذشت و بازم مثل همیشه جای گل من خالی بود نازم .... راستی خاله ها هی دارن خوابت رو می بیننن و همه میگن یه پسر ناز و دوست داشتنی بودی تو خواب ... اخ قربونت برم جوجوی من ...
امروز هم جشن عبادت دخمل دختر عموممه و همه جمع اند و منم خیلی دوست داشتم باشم اما متاسفانه اخرین ازمون اکسینه و نمی تونم برم .... اشکال نداره عوضش اگه تو امدی و دخمل بودی روز جشن عبادتت رو انشاالله برات بهترین روز دنیا می کنم روزی که دیگه داری به خدا نزدیکتر میشی ... روز اطاعت و چشیدن طعم خوش بندگی .... اما اگه پسر شدی که نمی تونم برات جشن عبادت بگیرم الهی قربونت برم ...
واقعا این قدرت تخیل و فکر به اینده عجب نعمت و معجزه ای از خدا به ما بنده هاست ... خدا جون ممنونتیم حسابی ....
راستی گلم صبح جمعه ات بخیر و شادی بدو و برو با فرشته ها یه صبحونه ی مفصل و بهشتی بخور