فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

نفس طلایی

دریا

1390/5/1 13:58
نویسنده : مامانی
270 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دریای ابی زندگی من 

مامان جون منصوره ( مامان بابایی ) توی شمال یه ویلای خیلی خوشگل دارن که خودشون هم اکثرا اونجا هستن و ما هم تند و تند مزاحمشون میشیم و هی بهشون سر میزنیم. من شنا بلد نیستم مامانی ، یه دفعه وقتی من و بابایی تازه باهم عقد کرده بودیم رفتیم شمال و بابایی من و برد ساحل گیسوم یه ساحل تو جاده ی استارا که خیلی خیلی قشنگه یه جاده ی سبز و قشنگ داره و بعد میرسه به دریا که خیلی جالب و نازه ، خلاصه وقتی رفتیم اونجا بابایی گفت می خوای سوار قایق شیم منم گفتم اخه من شنا بلد نیستم و میترسم ، اما بابایی گفت که بهش می گم اروم بره ، چشمت روز بد نبینه مامانی من سوار شدیم و اقاهه خیلی خیلی تند میرفت و ما رو حسابی اذیت کرد ، یه جاییش که یه قایق دیگه امد کنارمون اقاهه قایق ما رو تند حرکت داد و منو بابایی که همدیگه رو فقط گرفته بودیم افتادیم توی قایق چشمک و کلی خندیدیم خنده اینقدر جالب بود فکر کنم که هر کی تو ساحل بود داشت به ما میخندید لبخند فکر کنم تو هم داشتی تو بهشت به ما می خندیدی ؟ اره ناز بلای من ؟ ای نازنین من قلب

دریا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان ابوالفضل
1 مرداد 90 14:39
سلام، وای من عاشق ساحل گیسومم
خصوصا جاده ای که به این ساحل ختم میشه
من و بابا محسن هم کلی خاطره از این ساحل و این جاده داریم
یه شب که با ماشین رفته بودیم یه گله اسب وحشی اومدن از جلوی ماشین رد شدن
صحنه ی خیلی بکری بود


انشاالله یه دفعه با هم میریم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد