فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

نفس طلایی

یه روز خوب خدا

1390/7/29 17:08
نویسنده : مامانی
444 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل خودم حال شما ؟ خوبی ؟ منم خوبم 

دیروز کلاس امارم شروع شد و رفتم استاد جالبی داشت خوب درس میداد اما از اون ادمایی بود که شخصیت پیچیده ای داره ... خلاصه بعد از اون بابایی امد دنبالم و داشتیم میومدم سمت خونه که یه هو تصمیم گرفتیم بریم قم اخه مامان جون اینا و دایی اینا رفته بودن قم خونه ی خاله فاطمه جون اینا و ما هم که استاد در تصمیم های فوری هستیم یه هو افتاد به دلمون که بریم خلاصه رفتیم دنبال خاله نسرین و دایی علی جون و با هم رفتیم سمت قم طبق معمول بعد از عوارضی نگه داشتیم و کلی خوراکی گرفتیم و بعد هم رفتیم و حدود 8 رسیدیم قم اما چون همه منتظر ما بودن واسه شام یه راست رفتیم خونه و شام خاله جون کلی غذای خوشمزه گذاشته بود ( خاله فاطمه جون ممنون قلب) خلاصه بعد از شام من از محمد مهدی و ریحانه تست نقاشی گرفتم و نکات خیلی جالبی و پیدا کردم واقعا دنیای بچه ها چقدر پاک و زلال و قشنگه با یه نقاشی می تونی کلی از حرفای دلشون و بفهمی لبخند

بعد هم حدود 12 همه با هم رفتیم حرم و خیلی عالی بو وای نی نی ناز من یکی از جا های خوب خدا که منبع ارامشه حرم مطهر حضرت معصومه (س) جونمه که من خیلی دوستشون دارم خصوصا اینکه امروز روز زیارتی امام رضا (ع) جونمه و من حسابی دوست داشتم مشهد می بودم . بیا از همین جا یه سلام به اقا جون مهربونمون  بدیم :

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا یا غریب الغربا یا معین الضعفاء و الفقراء

 السلطان یا ابالحسن یا علی ابن موسی و رحمته الله و برکاته 

بعد ازحرم هم رفتیم زنبیل اباد تا بستنی بخوریم اما همه مغازه ها بسته بود افسوس

خلاصه حدود 3 خوابیدیم و صبح هم 10 بیدار شدیم و یه صبحانه ی خوب خوردیم و عمو محسن اینا امدن تا ما ببینیمشون و یه ذره با حسین کوچولو بازی کردیم و بعد هر چی اصرار کردن بمونیم ما قبول نکردیم اخه مثلا من یه کنفرانس مهم در مورد روان کاوی دارم و هنوز مطلبش هم اماده نیست چه برسه به خلاصه مطلب تایپ شده و پاور پوینتش و من نمی دونم کی می خوام درستش کنم تعجب

و راه افتادیم سمت تهران با دایی علی البته قبلش رفتیم جمکران ، تو راه هم  دم عوارضی تو اون مغازه بزرگه که همش وسایل سفالی میفروشه و من عاشقشم وایستادیم و طبق معمول من خرید کردم و بعد هم مهتاب نگه داشتیم و دوباره کلی خوراکی خریدیم و تا تهران مشغول بودیم البته  دهان هامون نیشخند

الان هم تازه رسیدیم خونه و بابایی رفته بیرون و من بدو بدو امدم تو وبت تا بهت چند تا چیز بگم :

1) معین جونم ممنونم که این همه خوبی قلب

2) خاله فاطمه ، عمو مهدی و ریحانه جون ممنونیم از خوبی ها و پذیرایی عالیتون قلب

3) نفس طلایی من تو بهشت دوستت دارم مامانی من قلب

4) از تو بهشت برا مامانی و بابایی دعا کن قلب

( دو روزم گذشت و من هنوز درس نخوندم خدایا کمکم کن فرشته)

اینم یه گل تقدیم به خانواده ی گلم که همشون گلن و گل ها همه در برابر اون ها کم میارن ماچ

خدای مهربون همه ی خانواده ها رو بهم ببخش و همشون و در کنار هم حفظ کن ممنون خدا جون که خودت این همه خوبی قلب خدا جونم عاشقتم ماچ

فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین 

                                      گل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مریم
29 مهر 90 17:30
سلام عزیزم من مریم هستم 12ساله امیدوارم دوستای خوبی بشیم واسه هم من شمارو لینک کردم خیلی خیلی ممنون می شم شماهم منو لینک کنین امیدوارم همیشه با هم در ارتباط باشیم گلم به ماهم سری بزن ونظرتو بگو
مامان ریحان جیگر
29 مهر 90 19:49
خواهش می کنم. زود به زود از این کارا بکنین.
مامان آریان جون
29 مهر 90 22:34
خوش باشید.زیارتتون قبول.
مامان پریسا
30 مهر 90 10:28
خسته نباشید . زیارت قبول. انشاا... همیشه در کنار خانواده خوش باشید.
بابای مهرسا
30 مهر 90 10:34
زیارت قبول انشالله موفق باشید
مامان وانیا
30 مهر 90 16:35
زیارت قبول ،هیچی مثل این مسافرتهای از پیش تعیین نشده کیف نداره
مامان آبتین
2 آبان 90 2:21
زیارتت قبول دوست خوبم
دوست مهربون
12 دی 90 17:34
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد