ما دوباره امدیم ....
سلام ستاره ی خوشگل من خوبی ؟ این دو روز که نیومدم حسابی خاطره شد ..
دوشنبه صبح رفتیم ترمینال و با اتوبوس برا امنیت بیشتر رفتیم سمت قیدار ( البته اگه با تاکسی میرفتیم خیلی بهتر بود اخه تو هر ترمینال کلی نگه میداشت ، به بابایی می گفتم مثل اینکه اقا راننده اش مامور سوار کردن و رسوندن تموم مسافرهای کنار جاده به مقصدشونه )
خلاصه ماشینمون و تحویل گرفتیم طفلک چند روز بی ما زیر افتاب مونده بود و گریه اش در امده بود اما تا ما رو دید زد زیر خنده اما خوشبختانه عاشق نشده بود و همون جا تنها ایستاده بود تا ما برسیم
بعد از گرفتن ماشین من گفتم بیایم تهران اما بابایی گفت بریم فومن پیش مامان جون منصوره اینا و منم قبول کردم از ابهر یه جاده ی زیبا و خلوت و پر پیچ و خم داره به اسم جاده ی مرشون که می خوره به اتوبان قزوین- رشت که از اونجا رفتیم و تو راه باهم کلی حرف زدیم وحدودا ساعت 5 رسیدیم خونه ی مامان جون اینا و طبق معمول بهشون نگفته بودیم که میایم و حسابی از دیدنمون غافل گیر شدن اون شب مامان جون برامون جوجه کباب گذاشته بود و میزرا قاسمی ، فردا صبح هم حلیم و صبحونه ی عالی تو اون فضای قشنگ ، نهار هم ترشی کباب ... واقعا دست گلشون بی بلا خیلی مامان جون و اقا جون های خوبی داری ها باید حسابی قدرشون و بدونی عزیزم
خلاصه شام رو هم منجیل خوردیم و حدود 12شب رسیدیم تهران الحمدلله سفر خوبی بود و خوش گذشت
امشب هم نامزدی دوستمه و من یه عالمه کار دارم ( راستی حتما برات از عکسای باغ مامان جون اینا میذارم تا ببیینی دنیا چه جای باحالیه )
دوستت دارم نی نی جون خودم تو بهشت