یه خاطره ی خوشبو
سلام نازدار من خوبی نازم ؟ امشب شب شهادت امام علی (ع) پیشوای و پدر ما شیعه هاست و یه غم عجیبی تو دل هممون خونه کرده ، گفتم برات یه خاطره بنویسم یه خاطره ی خوش بو
امسال عید ما و خاله فاطمه و عمو مهدی و مامان جون منصوره اینا با هم رفتیم کربلا ... خیلی سفر عالی بود خیلی عالی ... الان در مورد نجف می خوام برات بگم ، همه بهم می گفتن انگار تو نجف امدی خونه ی پدرت اما من تاندیده بودم باورم نمی شد اما وقتی رفتم دیدم واقعا ارامشی وصف نشدنی داره ، اینقدر حس راحتی داره که خدا می دونه... واقعا انگار یه جاییه که ادم می تونه تموم عقده های دلش رو خالی کنه و بعد سبک سبک بشه اونقدر سبک که فقط دو تا بال برای پریدن می خواد
اره گل من ، مسجد کوفه هم خیلی عالی بود مخصوصا اینکه فکر می کردی انشاالله بزودی محل حکومت امام زمان اونجاست. و فکر می کردی که این زمین چقدر مبارک و محترمه چون جای پای ادم های خیلی بزرگی رو به خودش دیده...
قبرستان وادی السلام هم که واقعا جای عجیبی بود قبرهای قدیمی و خاکی و... اما همین که ارواح مومنا همه اونجا جمع هستن یه حس متفاوتی بهم میداد.
خلاصه حالا خاطره ی خوش بو: شب اخر نجف توی صحن رویروی ایوان طلا (ایوان نجف عجب صفایی دارد ....) داشتم میرفتم پیش بابا که برگردیم هتل ، یه هو یه خادم امد و یه دستمال مشکی رو کشید روی صورت بابا و من .... خدایا چه عطری داشت ... خدایا چه عطری داشت ، هر چی بگم کم گفتم ، تا حالا این عطر رو هیچ وقت حس نکرده بودم ، خلاصه کاشف بعمل امد که با اون دستمال خود قبر مطهر حضرت رو غبارروبی کرده بودن ، و من هرچی التماس کردم که یه ذره بهم بده گفت یا قیچی بده یا فردا بیا ، منم که نه قیچی داشتم و نه فردا روزی در نجف بودم...
اما تا مدت ها مست این بو بودم انگار که عطر وجود خود حضرت بود. اینقدر دلم می خواد تو لحظه های غربت و تنهایی و وحشت شب اول نبودن تو دنیا باز هم این عظر و صاحب این همه کرامت به فریادم برسه....
اقا جونم ممنونم بابت این همه کرامت و محبتتون ...
خدایا شکرت که لیاقت درک اون صحن و سرا رو به من نالایق و گنه کار دادی خدایا تو تقدیر امسالمون هم برامون بنویس که عجیب دلتنگم
یا علی ....