فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

نفس طلایی

یه خاطره ی خوشبو

1390/5/30 17:51
نویسنده : مامانی
310 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازدار من خوبی نازم ؟ امشب شب شهادت امام علی (ع) پیشوای و پدر ما شیعه هاست و یه غم عجیبی تو دل هممون خونه کرده ، گفتم برات یه خاطره بنویسم یه خاطره ی خوش بو

امسال عید ما و خاله فاطمه و عمو مهدی و مامان جون منصوره اینا با هم رفتیم کربلا ... خیلی سفر عالی بود خیلی عالی ... الان در مورد نجف می خوام برات بگم ، همه بهم می گفتن انگار  تو نجف امدی خونه ی پدرت اما من تاندیده بودم باورم نمی شد اما وقتی رفتم دیدم واقعا ارامشی وصف نشدنی داره ، اینقدر حس راحتی داره که خدا می دونه... واقعا انگار یه جاییه که ادم می تونه تموم عقده های دلش رو خالی کنه و بعد سبک سبک بشه اونقدر سبک که فقط دو تا بال برای پریدن می خواد 

اره گل من ، مسجد کوفه هم خیلی عالی بود مخصوصا اینکه فکر می کردی انشاالله بزودی محل حکومت امام زمان اونجاست. و فکر می کردی که این زمین چقدر مبارک و محترمه چون جای پای ادم های خیلی بزرگی رو به خودش دیده...

قبرستان وادی السلام هم که واقعا جای عجیبی بود قبرهای قدیمی و خاکی و... اما همین که ارواح مومنا همه اونجا جمع هستن یه حس متفاوتی بهم میداد.

خلاصه حالا خاطره ی خوش بو: شب اخر نجف توی صحن رویروی ایوان طلا (ایوان نجف عجب صفایی دارد ....) داشتم میرفتم پیش بابا که برگردیم هتل ، یه هو یه خادم امد و یه دستمال مشکی رو کشید روی صورت بابا و من .... خدایا چه عطری داشت ... خدایا چه عطری داشت ، هر چی بگم کم گفتم ، تا حالا این عطر رو هیچ وقت حس نکرده بودم ، خلاصه کاشف بعمل امد که با اون دستمال خود قبر مطهر حضرت رو غبارروبی کرده بودن ، و من هرچی التماس کردم که یه ذره بهم بده گفت یا قیچی بده یا فردا بیا ، منم که نه قیچی داشتم و نه فردا روزی در نجف بودم...

اما تا مدت ها مست این بو بودم انگار که عطر وجود خود حضرت بود. اینقدر دلم می خواد تو لحظه های غربت و تنهایی و وحشت شب اول نبودن تو دنیا باز هم این عظر و صاحب این همه کرامت به فریادم برسه....

اقا جونم ممنونم بابت این همه کرامت و محبتتون ...

خدایا شکرت که لیاقت درک اون صحن و سرا رو به من نالایق و گنه کار دادی خدایا تو تقدیر امسالمون هم برامون بنویس که عجیب دلتنگم 

یا علی ....

                      نجف

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان النا
30 مرداد 90 18:12
سلام عزیزم ،خیلی خاطره قشنگی بود انشااللهدعای همه ما دراین شبها مستجاب
بشه التماس دعا


سلام دوستم ممنونم
الهام مامان رامیلا
30 مرداد 90 18:25
سلام عزیزم مرسی که اومدی پیش ما خاله دوست داشتی ما رو لینک کن و در ضمن تو این شبهای قدر ما رو هم دعا کن مرسی عزیزم


سلام عزیزم محتاج دعا
مامان شازده کوچولو
30 مرداد 90 18:43
بدجوری دلم رو هوایی کردی.......
شبایی که دلا رو غم میگره
دل تنگم واسه حرم میگیره
میزنه پر دوباره تا به نجف
میره ایوون طلا و دم میگیره.....
من هم امسال عید در کربلا بودم
آخرای اسفند رفتم و تا اواخر فروردین بودم.
به خاطر شرایط کاریه همسرم یک بار تونستیم بریم نجف اون هم صبح رفتیم و شب برگشتیم .
اگه بدونی اون روز چه هوایی شد نجف باد و طوفان و بارون .... خیلی شلوغ بود خیلی سخت تونستیم وارد حرم بشیم سرتا پامون خیس بود و من هرلحظه التماس مولا میکردم که نگذار از زیارتت بی نصیب بمونم و وقتی رفتم توی حرم..................دیگه خودت خوب میدونی حال و هواشو....
خدا عمرت بده حال و هوام عوض شد .
این شبها بدجوری دلم هوای کربلا داره همه اش به همسرم زنگ میزنم و ازش میپرسم رفتی حرم؟ زیارت کردی ؟......
ان شاالله دوباره قسمتت بشه دوست من.
التماس دعا


خوش به سعادت ایشون انشاالله دوباره و صدباره قسمت میشه و میرین
الی
30 مرداد 90 20:07
سلام مامان نفس طلایی مرسی به وب سایت من وگل پسری اومدی ببخشید من نفهمیدم نوشته بودید چی واسه چی اخه من مامان نشدم اگه میشه لطف کنید واضحتر بگید دوست عزیزم
مامان آبتین
31 مرداد 90 13:52
خوش به سعادتت مامان نفس من هنوز لیاقت رفتن به اونجا رو پیدا نکردم


انشاالله بزودی قسمت میشه و میرین
مامان ریحان جیگر
31 مرداد 90 19:25
سلام آبجی جونم جز اینکه آهی از سر حسرت و دلتنگی بکشم حرف دیگه ای ندارم . تمام امیدم اینه که این شبا مخصوصا آخرین شبی که مونده از شبای قدر مولا امیر المومنین شفاعتمو پیش خدای مهربون بکنه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد