فاطمه جانمانفاطمه جانمان، تا این لحظه: 8 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

نفس طلایی

مامانم

سلام مامانم مامان جونم مامان عزیزم ( نه کوچولو با تو نیستم با مامان خودم هستم ) مامان گلم وای اگه بدونی بعد از اون اتفاق ( سکته ی مغزی ) که برایت اتفاق افتاد چی گذشت بر دل من ؟  مامان جونم چه شبها که تا صبح برات و به یاد روزای قبل و حسرتشون گریه کردم ، ( خدا رو شکر که الان هستی و سایه ی پر از مهرت روی سرمونه اما اگه بدونی چقدر دلم غصه داره اگه بدونی چقدر حسرت دارم که دوباره باهات صحبت کنم ، اخ الهی بمیرم شما که یه عمر همه ی ما رو بزرگ کردی ، قدم قدم راه رفتن و بهمون یاد دادی ، کلمه کلمه حرف زدن و ... الان ما داریم تو رو به خاطر گفتن یک کلمه تشویق می کنیم اخ مادرم .......) خدایا چقدر دلم می خواد باهات حرف بزنم و درد و دل کنم ، معین خ...
3 مرداد 1390

ماهی

ماهی سرخ و زرد من                            تو آب شنا میکنه برام  وقتی که نزدیکش میشم                        دهنشو وا می کنه برام یک روزی گفتم ماهی جون                     میای بریم دشت و دمن  خنده ای کرد و گفت به من                     ای بچه ی خوب و زرنگ ماهی باید تو آب باشه                          تا همیشه زنده باشه  ...
3 مرداد 1390

قند بلا

سلام قند بلا خوبی عزیزکم ؟ امروز 3 مرداد ماهه و من از صبح یه فصل اصول بالینی فیرس و خوندم و الانم باید برم سراغ رشد ولی فعلا می خوام کنار تو بمونم چون اینجا تنها جایی که واقعا احساس شیطنت کل وجودم و می گیره و همش احساس می کنم که اگه تو باشی کنارم دنیا از اینی که هست نازتر میشه   امشب مراسم عقدکنون پسر دایی منه و شب قراره بریم اونجا به امید خدا   فکر کن تو دنیا بیایی بزرگ بشی ،درس بخونی بعدش وقت عروس یا داماد شدن تو بشه وای چی میشه منم بشم مادر شوهر یا مادر زن  چیکار کنم تو عروسی برات قند عسلم    ناز باشی عزیز دلم  ...
3 مرداد 1390

کجا میری ؟

سلام ناز بلا ی من کجا داری میری این وقت شب عزیزکم ؟ حتما تو هم دلت برا مامان جون اینا تنگ شده مثل من .... شایدم داری از بهشت میای پیش ما ، عروسکتم داری با خودت میاری ؟ اخی قند عسل من  ...
1 مرداد 1390

پارک بازی تو

سلام فندق من خوبی نفس طلایی ؟ من و بابایی تصمیم گرفتیم وقتی تو از بهشت امدی پیشمون برات تو خونه یه پارک خوشگل درست کنیم برات سر سره می خرم    یا برات تاب می خرم تا با دوستات بازی کنی    ان شا الله که همیشه شاد باشی قشنگ ترینم      ...
1 مرداد 1390

سبد جوجوها

سلام جیگرم خوبی عسل من ؟ چند وقت پیش مامان جون فاطمه اینا 5 تا اردک خوشگل و کاکال زری خریدن که اسماشون : زرین و درین و نازلی و شادلی و قزدانه (به قول ریحانه ) بود که خیلی با نمک بودن یعنی وقتی کسی راه میرفت میدویدن دنبالش به ترتیب ،  اما یکی یکی مریض شدن و مردن و فقط یکیشون زنده موند که دایی علی بردتش باغ پرندگان پارک شهر و گویا هنوزم زنده است. داشتم فکر میکردم اگه تو بودی مثل بقیه ی کوچولوهامون با این جوجه اردک های خوشگل حسابی بازی میکردی . البته مامان جون منصوره اینا تو باغ شمالشون به صورت گسترده ی اردک دارن که دنبال هم راه میرن و خیلی نازن . تو بیا من خودم برات اردک میخرم جوجوی من  ...
1 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس طلایی می باشد